ادامه مطلب صلابت امام موسی کاظم علیه السلام 3
8- نتیجه توهین به مقام ولایت
هارون از ساحرى خواست وقتى امام کاظم(علیه السلام)کنار سفره غذا نشست،کارى کند اهل مجلس به ایشان بخندند و امام کوچک شود. وقتى سفرهحاضر شد خادم امام(علیه السلام)دستبرد که نان را بردارد و نزد امامبگذارد، نان پرید و هارون و اهل مجلس خندیدند. در این لحظه،امام به تمثال شیرى که بر پردهاى در اتاق نقاشى شده بود، اشارهکرده وفرمود: اى شیر خدا، دشمن خدا را بگیر. تمثال به صورت شیرواقعى در آمده و ساحر را پاره پاره کرد و بلعید. هارون واطرافیانش از دیدن این صحنه از هوش رفتند. چون بههوش آمدند،هارون عرض کرد: کارى کنید تا ساحر زنده شود. امام فرمود: اگرعصاى موسى آنچه بلعیده بود، برگرداند، این تمثال شیر نیز چنینخواهد کرد. (12) در این قضیه اهمیت جایگاه امامت و ولایتبه خوبى روشن مىشود; زیرا امام در این مجلس به عنوان رهبرى و امامت تشیع مورد اهانتقرار گرفت نه به عنوان شخص. به همین جهت نیز با قاطعیتبهمقابله پرداخت.
9- امام و مبارزه با ترویج افکار باطل
هشام بن سالم مىگوید: من و ابوجعفر(مؤمن طاق)بعد از وفاتامام صادق(علیه السلام)در مدینه بودیم; مردم مىگفتند: بعد از امامصادق(علیه السلام)، عبدالله امام است، زیرا او پسر بزرگ است. ما برعبدالله وارد شدیم، دیدیم مردم گرد او جمع شدهاند. ما چنان کهقبلا از پدرش مىپرسیدیم، در مورد زکات و مقدار آن از اوپرسیدیم، گفت: در دویست درهم، پنج درهم و در صد درهم، دو و نیمدرهم. گفتیم: حتى مرجئه هم چنین حرفى نزده است، درحالى کهحیران بودیم از نزد او بیرون آمدیم. من و ابوجعفر در کوچههاىمدینه سرگردان بودیم و نمىدانستیم کجا برویم و از چه کسىبپرسیم. با خود گفتیم: آیا به سوى مرجئه رویم یا به سوى قدریهیا زیدیه یامعتزله و یا خوارج؟ در دریاى این افکار غوطهوربودیم که پیرمردى به من اشاره کرد تا همراهش بروم. با نگرانىاز این که مبادا این پیرمرد از اعوان و انصار دستگاه خلافتباشد، به دنبالش راه افتادم. پیرمرد مرا به خانه موسى بنجعفر(علیه السلام)هدایت کرد. حضرت خطاب به من فرمود: به سوى من بیا نه بهسوى مرجئه و نه قدریه و نه زیدیه و نه معتزله و نه خوارج، بهسوى من. (13)
10- امام کاظم علیه السلام و مبارزه با لهو ولعب
علامه حلى در کتاب «منهاج الکرامه» آورده است که روزى امامموسى بن جعفر علیه السلام از درخانه بشرحافى در بغداد مىگذشت، صداى سازو آواز و غنا و نى و رقص از خانه بشر بلند بود. در این هنگامکنیزکى از خانه بیرون آمد تا خاکروبه بیرون بریزد. حضرت به اوفرمود: آیا صاحب این خانه آزاد استیابنده؟ کنیزک گفت: آزاداست. امام فرمود: راست گفتى، اگر بنده بود از مولایش مىترسید. کنیزک چون برگشت، بشر علت دیر آمدنش را پرسید. کنیز حکایت رابازگفت. بشر با پاى برهنه بیرون دوید، خود را به حضرت رسانده،عذر خواست و به دست آن حضرت توبه کرد. بعد از آن هرگز کفشنپوشید و همیشه پا برهنه راه مىرفت. (14)
11- امام علیه السلام و مبارزه با خرافات
ابن شهرآشوب مىگوید: منصور دوانیقى در یکى از روزهاى نوروزاز امام دعوت کرد تا به مناسبت عید نوروز در مجلس شرکت کند. امام فرمود: من در اخبارى که از جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شده، سندىبراى این عید نیافتم. این عید، سنت فارسیان است و اسلام آن رامحو کرده است. پناه مىبرم برخدا از آن که احیاکنم چیزى را کهاسلام محو کرده باشد. (15)
ب- نمونههایى از مداراى امام موسىبنجعفر علیه السلام
در مورد مداراى معصومان علیهم السلام با مخالفان، به ویژهکسانى که از روى نادانى و جهالتبه آنان اسائه ادب مىکردند،روایات متعددى رسیده است. در مورد امام کاظم علیه السلام نیز نگاهى بهصفات او، همین مطلب را ثابت مىکند. او را «کاظم» مىگویند،زیرا در باره مسایل شخصى از کسى خشمگین نشد. در تاریخ آمده استکه یکى از مخالفان امام را بسیار مىآزرد و حتى به ایشان دشناممىداد. صبر یاران امام به سر آمد و به ایشان عرض کردند: اجازهدهید او را به سزاى عملش برسانیم. امام از این کار نهى کردندونشانى آن مرد را پرسیده، سوار بر مرکبى شد و به سوى مزرعه وىدر خارج از مدینه رهسپار گردید. به محض این که مرکب امام واردمزرعه شد، آن شخص شروع به فحاشى کرد که چرا وارد مزرعه منشدهاى؟ امام علیه السلام فرمود: ارزش مزرعهات چقدر است و امیددارى امسال چهمقدار سود ببرى؟ گفت: روى هم دویست اشرفى. امام سیصد اشرفى به او داد و باروى گشاده چند کلمهاى با او صحبت کرد. آن شخص از رفتار زشتخویش پشیمان شد و از امام عذر خواست. روز بعد آن شخص را درمسجد نشسته یافتند. چون چشمش به امام افتاد، عرض کرد: «اللهاعلم حیثیجعل رسالته» (16) خدا مىداند رسالتخود را کجا و نزد چه کسى قرار دهد. (17)
امام علیه السلام و حفظ آبروى دیگران
هارون از ساحرى خواست وقتى امام کاظم(علیه السلام)کنار سفره غذا نشست،کارى کند اهل مجلس به ایشان بخندند و امام کوچک شود. وقتى سفرهحاضر شد خادم امام(علیه السلام)دستبرد که نان را بردارد و نزد امامبگذارد، نان پرید و هارون و اهل مجلس خندیدند. در این لحظه،امام به تمثال شیرى که بر پردهاى در اتاق نقاشى شده بود، اشارهکرده وفرمود: اى شیر خدا، دشمن خدا را بگیر. تمثال به صورت شیرواقعى در آمده و ساحر را پاره پاره کرد و بلعید. هارون واطرافیانش از دیدن این صحنه از هوش رفتند. چون بههوش آمدند،هارون عرض کرد: کارى کنید تا ساحر زنده شود. امام فرمود: اگرعصاى موسى آنچه بلعیده بود، برگرداند، این تمثال شیر نیز چنینخواهد کرد. (12) در این قضیه اهمیت جایگاه امامت و ولایتبه خوبى روشن مىشود; زیرا امام در این مجلس به عنوان رهبرى و امامت تشیع مورد اهانتقرار گرفت نه به عنوان شخص. به همین جهت نیز با قاطعیتبهمقابله پرداخت.
9- امام و مبارزه با ترویج افکار باطل
هشام بن سالم مىگوید: من و ابوجعفر(مؤمن طاق)بعد از وفاتامام صادق(علیه السلام)در مدینه بودیم; مردم مىگفتند: بعد از امامصادق(علیه السلام)، عبدالله امام است، زیرا او پسر بزرگ است. ما برعبدالله وارد شدیم، دیدیم مردم گرد او جمع شدهاند. ما چنان کهقبلا از پدرش مىپرسیدیم، در مورد زکات و مقدار آن از اوپرسیدیم، گفت: در دویست درهم، پنج درهم و در صد درهم، دو و نیمدرهم. گفتیم: حتى مرجئه هم چنین حرفى نزده است، درحالى کهحیران بودیم از نزد او بیرون آمدیم. من و ابوجعفر در کوچههاىمدینه سرگردان بودیم و نمىدانستیم کجا برویم و از چه کسىبپرسیم. با خود گفتیم: آیا به سوى مرجئه رویم یا به سوى قدریهیا زیدیه یامعتزله و یا خوارج؟ در دریاى این افکار غوطهوربودیم که پیرمردى به من اشاره کرد تا همراهش بروم. با نگرانىاز این که مبادا این پیرمرد از اعوان و انصار دستگاه خلافتباشد، به دنبالش راه افتادم. پیرمرد مرا به خانه موسى بنجعفر(علیه السلام)هدایت کرد. حضرت خطاب به من فرمود: به سوى من بیا نه بهسوى مرجئه و نه قدریه و نه زیدیه و نه معتزله و نه خوارج، بهسوى من. (13)
10- امام کاظم علیه السلام و مبارزه با لهو ولعب
علامه حلى در کتاب «منهاج الکرامه» آورده است که روزى امامموسى بن جعفر علیه السلام از درخانه بشرحافى در بغداد مىگذشت، صداى سازو آواز و غنا و نى و رقص از خانه بشر بلند بود. در این هنگامکنیزکى از خانه بیرون آمد تا خاکروبه بیرون بریزد. حضرت به اوفرمود: آیا صاحب این خانه آزاد استیابنده؟ کنیزک گفت: آزاداست. امام فرمود: راست گفتى، اگر بنده بود از مولایش مىترسید. کنیزک چون برگشت، بشر علت دیر آمدنش را پرسید. کنیز حکایت رابازگفت. بشر با پاى برهنه بیرون دوید، خود را به حضرت رسانده،عذر خواست و به دست آن حضرت توبه کرد. بعد از آن هرگز کفشنپوشید و همیشه پا برهنه راه مىرفت. (14)
11- امام علیه السلام و مبارزه با خرافات
ابن شهرآشوب مىگوید: منصور دوانیقى در یکى از روزهاى نوروزاز امام دعوت کرد تا به مناسبت عید نوروز در مجلس شرکت کند. امام فرمود: من در اخبارى که از جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شده، سندىبراى این عید نیافتم. این عید، سنت فارسیان است و اسلام آن رامحو کرده است. پناه مىبرم برخدا از آن که احیاکنم چیزى را کهاسلام محو کرده باشد. (15)
ب- نمونههایى از مداراى امام موسىبنجعفر علیه السلام
در مورد مداراى معصومان علیهم السلام با مخالفان، به ویژهکسانى که از روى نادانى و جهالتبه آنان اسائه ادب مىکردند،روایات متعددى رسیده است. در مورد امام کاظم علیه السلام نیز نگاهى بهصفات او، همین مطلب را ثابت مىکند. او را «کاظم» مىگویند،زیرا در باره مسایل شخصى از کسى خشمگین نشد. در تاریخ آمده استکه یکى از مخالفان امام را بسیار مىآزرد و حتى به ایشان دشناممىداد. صبر یاران امام به سر آمد و به ایشان عرض کردند: اجازهدهید او را به سزاى عملش برسانیم. امام از این کار نهى کردندونشانى آن مرد را پرسیده، سوار بر مرکبى شد و به سوى مزرعه وىدر خارج از مدینه رهسپار گردید. به محض این که مرکب امام واردمزرعه شد، آن شخص شروع به فحاشى کرد که چرا وارد مزرعه منشدهاى؟ امام علیه السلام فرمود: ارزش مزرعهات چقدر است و امیددارى امسال چهمقدار سود ببرى؟ گفت: روى هم دویست اشرفى. امام سیصد اشرفى به او داد و باروى گشاده چند کلمهاى با او صحبت کرد. آن شخص از رفتار زشتخویش پشیمان شد و از امام عذر خواست. روز بعد آن شخص را درمسجد نشسته یافتند. چون چشمش به امام افتاد، عرض کرد: «اللهاعلم حیثیجعل رسالته» (16) خدا مىداند رسالتخود را کجا و نزد چه کسى قرار دهد. (17)
امام علیه السلام و حفظ آبروى دیگران
یکى از نزدیکان امام علیه السلام نقل مىکند: شبى امام مشغول استراحتبود که ناگاه بلند شده، به سرعت از اتاق بیرون رفت. من دنبالشحرکت کردم. نزدیک دیوار حیاط شنیدم، دو نفر از غلامان امام ازپشت دیوار با دو نفر از کنیزها مشغول صحبت هستند. امام وقتىمتوجه آمدن من شد، فرمود: آیا توهم حرفهاى آنها را شنیدى؟ گفتم: آرى. صبح حضرت آن دو غلام را به شهرى و کنیزها را به شهر دیگرىفرستاد تا این راز مخفى بماند و آبروى آنان حفظ شود. (18)
پىنوشتها:
1- بحار الانوار، ج 48، ص 169.
2- همان، ص 151.
3- کافى، ج 7، ص 174.
4- همان، ص 183.
5- اختصاص، ص 262.
6-بحار، ج 48، ص 144.
7- مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص ؟
8- بحار، ج 48، ص 138.
9- سیره پیشوایان، ص 431.
10- همان، ص 433.
11- همان، ص 432.
12- منتهى الآمال، ج 2، ص 230.
13- همان، ص 221.
14- همان، ص 214.
15- همان، ص 212.
16 سوره انعام، آیه 124.
17- منتهى الآمال، ج 2، ص 211.
18- بحار الانوار، ج 48، ص 119، ح 38. ماهنامه کوثر شماره 39